«قَالَ یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ»؛
«[یعقوب] گفت: اى پسرک من! خوابت را براى برادرانت حکایت مکن که براى تو نیرنگى
مىاندیشند. زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است.»
اي خدا اي خالق ليل و نهار اي كه آلاء تو باشد بيشمار
چون كه شد سي سال از عمرش تمام گشت مبعوث رسالت بر انام
قصه حضرت يونس (عليهالسلام)
از تو ميخواهم مدد اي مهربان تا بر گويم ز يونس چند داستان
نام او ذو الفنون و فرزن متي بود پيغمبر به شهر نينوا
نام مبارك حضرت يونس(عليهالسلام) چهار بار در قرآن مجيد ذكر شده است،[1] به علاوه در چند آيه ديگر، درباره اوصاف و سرگذشت وي بدون ذكر نامش سخن به ميان آمده،[2] و يك سوره قرآن (سوره دهم) به نام اوست.
حضرت يونس(عليهالسلام) يكي از پيامبران بني اسرائيل است،[3] كه چهار هزار و هفتصد و بيست و هشت سال بعد از هبوط آدم(عليهالسلام) متولد شد.
نام پدرش «متي» از عالمان و زاهدان وارسته و شاكر بود، به همين جهت خداوند به حضرت داوود (عليهالسلام) وحي كرد كه همسايه تو در بهشت، متي پدر يونس(عليهالسلام) است[4] و نام مادرش «تنجيس» بود.[5]
وي از ناحيه پدر از نوادههاي حضرت هود(عليهالسلام) و از ناحيه مادر از بني اسرائيل بود.[6] به خاطر اينكه در شكم ماهي قرار گرفت با لقب «ذوالنون و صاحب الحوت» از او ياد شده. [7]
ابن بابويه گفته است: يونس(عليهالسلام) را براي آن يونس (عليهالسلام) گفتهاند، كه چون بر قومش غضب كرد و از ميان ايشان بيرون رفت، به پروردگار خود انس گرفت، و چون به سوي قوم برگشت مونس ايشان گرديد.[8]
قبر وي هم اكنون در نزديك كوفه، در كنار شط، به نام مرقد يونس معروف است.[9]
رسالت حضرت يونس(عليهالسلام)[10]
شهر نينوا در منطقه موصل (در عراق كنوني) پايتخت دولت آشوريان به شمار ميرفت، اين دولت قدرت و استيلاي خود را بر بيشتر كشورهاي اسيا گسترش داد. نينوا در آن دوران، از غنيترين و بزرگترين شهرهاي مشرق زمين محسوب ميگشت و داراي جمعيتي بيش از صد هزار نفر بود.[11]
فراوني نعمت و ثروت بي حد و حصر، مردم آن سامان را به وسيله انجام كارهاي ناروا و گناهانشان به ورطه گمراهي كشاند، از طرفي مردم نينوا بت پرست بوده و به خداي متعال ايمان نميآوردند.
خداوند يونس(عليهالسلام) را به سوي آنان فرستاد. يونس(عليهالسلام) در سي سالگي به نينوا رفته و دعوتش را آغاز نمود. آنها را به ايمان به خدا و توبه و بازگشت از گناهانشان دعوت ميفرمود: ولي آنان بر انجام كارهاي خود پافشاري كرده و دعوت وي را نميپذيرفتند، سي و سه سال از آغاز دعوتش گذشت، اما هيچكس جز دو نفر به او ايمان نياوردند، يكي از آن دو نفر دوست قديمي يونس(عليهالسلام) و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام «روبيل» و ديگري عابد و زاهدي به نام «مليخا» بود.
۱- امروز صبح، مثل تمام صبح های دیگر ده سال اخیر، پدر بزرگ ۸۶ سالهام بعد از برگشتن از پیاده روی صبحگاهی، گلی را که برای مادر بزرگم چیده بود به او داد. امروز صبح من با پدربزرگ به دیدن مادر بزرگ رفتم و وقتی او گل را روی سنگ قبر مادربزرگ گذاشت با حسرت گفت:” کاش وقتی زنده بود هر روز صبح برایش گل میچیدم”.
۲- امروز درست در تولد ۴۷ سالگیام نامه خودکشی را که ۲۷ سالگی نوشته بودم مرور کردم. اگر آن روز همسرم دو دقیقه دیرتر خبر پدر شدنم را به من میداد اکنون من وجود نداشتم. ۱۹ سال از آن روز میگذرد و دخترم، دلیل زندگیم ۲۱ ساله است و دو برادر کوچکتر نیز دارد. هر سال در روز تولدم این نامه را مرور میکنم تا شاید بیشتر بابت داشتههایم شکر گزار باشم.
۳- بعد از آسیب دیدن کمرم، اخراج از کار و از دست دادن خانهای که در آن زندگی میکردیم مجبور شدیم برای ادامه زندگی به منزل پدر همسرم نقل مکان کنیم و درست همین دوران دخترم دچار بیماری کشندهای شده بود و ما در دوره بدی قرار داشتیم. با خودم فکر میکردم من چقدر بدشانس و بد بختم که صدای همکارم توی گوشم پیچید. گریه میکرد و فریاد میزد ملیسای زیبایم در تصادف مرد” آن لحظه بود که حس کردم خیلی خوش شانس هستم.
۴- پنج سال بعد از مرگ همسرم یک روز صبح زوج جوانی به همراه ۳ فرزند کوچکشان مهمان من شدند. مرد با لبخندی به لب گفت: ” من کسی هستم که قلب همسر شما من را نجات داد، روزی نیست که برای سلامتی شما و آمرزش همسرتان دعا نکنم، واقعاً ممنونم.”
۵- هفته گذشته در مراسم خاکسپاری دوستم هلن نوبت به سخنرانی همسرش رسید. ” زندگی به سمت مرگ در حرکت است، هلن با علاقه زندگی کرد و در حالی دنیا را بدرود گفت که به کارهای مورد علاقهاش مشغول بود شاید اگر کاری که دوست داشت را انجام نمیداد الان زنده بود ولی در آن صورت درست زندگی نکرده بود”.
مدرسه بهعنوان نماد آموزش و پرورش شامل نیروی انسانی آموزشی، پرورشی و اداری و برنامههای آشکار و پنهان آموزش و پرورشی، باید در پی آن باشد که دانشآموزان بیاموزند چه چیزی و کجا ارزش اخلاقی است؟ چه چیزی درست، خوب یا وظیفه است؟ خوب چیست؟ درست چیست؟ و.
برای دستیابی به هدفهای بالا لازم است مدرسه بایدها و نبایدهایی را در پیوند با رویکردهای آموزش و پرورش اخلاقی پی گیرد. در ادامه به برخی از این رویکردها و بایدها و نبایدها اشاره ای گذرا خواهیم داشت.
1ـ بخشی از آنچه به دانشآموزان، آموزش داده میشود باید فضایل اخلاقی و مناسبات انساندوستانه در نهادهای مدنی و کنشهای گروهی و رعایت هنجارهای اخلاقی در بهرهبردن درست از محیطزیست و طبیعت باشد.
2ـ دانشآموزان، پدرها و مادرهای آنها باید در رویکردهای آموزش و پرورش اخلاقی مدرسه مشارکت داشته باشند.
3ـ رویکردهای آموزشی و پرورشی اخلاق باید گوناگون باشد. مدرسه باید از شیوههای گوناگون پرورش اخلاقی مانند برنامههای نمایشی، رسانههای چند کاره و ابزارهای چند رسانهای،ٰ گفتوگو و. بهره گیرد.
4ـ رویکردهای آموزش و پرورش اخلاقی نباید صرفاً مستقیم باشد،.بلکه باید از رویکردهای غیرمستقیم نیز بهره ببرد.
5ـ افزون بر رویکردهای رفتاری اخلاق باید بر جنبههای ذهنی اخلاق و ارزشها تأکید شود.
6ـ مدرسه باید دانشآموزان را توانمند سازد که استدلال و تحلیل اخلاقی داشته باشند.
ارزشهای اخلاقی موجب برتری وکمال انسان می شود. و بخاطر همین ارزشها، برتری انسان ها بستگی به اخلاق نیک وصفات پسندیده دارد. وبرای چنین انسانی که دارای اخلاق وکمال باشد ارزش و احترام فراوانی قائل هستند.
پیامبراکرم (ص) دارای چنین اخلاق و اوصاف نیک بود. قرآ ن مجید درخصوص اخلاق نیک آن حضرت می فرماید:
یعنی ای رسول خدا تو دارای اخلاق بزرگ هستی.
درتاریخ نوشته اندکه: یک روزی پیامبراکرم (ص) از مدینه منوره بیرون رفت مشاهده کردکه مردعربی سر چاه آبی نشسته و می خواهد برای شتران خود آب بکشد.
فرمود: آیا اجیر وکارگر می خواهی که برای شترانت آب بکشد؟ مرد عرب گفت بلی، برای هر دلو آبی که از چاه بکشید سه عدد خرما اُجرت می دهم. حضرت راضی شد و فرمود قبول می کنم. حضرت یک دلو آب کشید و سهعدد خرما اُجرت گرفت. تا اینکه آن حضرت هفت دلو دیگری آب کشید و د لو هشتم که رسید ریسمان پاره شود و د لو به داخل چاه افتاد.
مرد عرب با مشاهده این صحنه عصبانی شد، وجسارت کرد، وسیلی بصورت مبارک آن حضرت زد که چرا ریسمان را پاره کرده ودلو به داخل چاه افتاد.
پیامبراکرم (ص) دست مبارک خود را داخل چاه برد و د لو را بیرون آورد.
مرد عرب این حلم وحسن خلق را از پیامبراکرم (ص) دید، فهمید که آن حضرت بر حق بوده و کار خودش اشتباه.
ولذا رفت وکاردی که همراه داشت با آن کارد دستیکه بنا حق سیلی بصورت پیامبر خدا (ص) زده قطع نمود، وغش کرده برروی زمین افتاد. قافله ای ازآن راه گذشتند، دیدند دست این مرد عرب قطع شده و روی زمین افتاده است،آنان پیاده شدند وآب بصورت او پاشیدند، وقتی که بهوش آمدگفتتند: تورا چه شده است که روی زمین افتاده ای در حالی که دستت از بدن جدا شده؟
گفت: بصورت حضرت محمد (ص) سیلی زده ام، می ترسم که دچار عقوبت شوم! برخاست و دست قطع شده خود را بدست دیگری گرفت. و به خدمت رسول خدا (ص) آمد.
دید بعضی از اصحاب و یاران آن حضرت نشسته اند، گفتند: چه می خواهی؟
گفت: به پیامبر اکرم (ص) حا جتی دارم.
سلمان فارسی او را به خانه فاطمه «س» برد، دید پیامبر خدا (ص) نشسته و حسنین (ع) را روی زانوی مقدس خود جای داده.
مرد عرب عذر خواهی نمود از کاری که کرده است؟!
پیامبر اکرم (ص) فرمود: پس چرا دستت را قطع کردی؟
عرض کرد: یا رسول الله من دستی را که بصورت نازنین شما سیلی زده باشد نمی خواهم.
رسول اکرم (ص) مرد عرب را به دین اسلام دعوت فرمودند. مرد عرب عرض کرد: اگر شما پیامبر برحق هستید دست قطع شده مرا به حالت اول برگردان و شفا دهید آن وقت اسلام می آورم.
پیامبر اکرم (ص) دست قطع شده اش را بمو ضع خود گذارده فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم و نفسی کشید دست مبارک خود را بمو ضع قطع شده مالید، دست مرد عرب بحال اول خود برگشت. ومرد عرب قبول اسلام کرد.
اخلاق و صفات پسندیده پیامبر اکرم آنقدر فراوان است که خود کتاب مستقلی می خواهد، و ما به همین اندازه بسنده کرده و این قسمت از بحث را به پایان می بریم امیدواریم که رضایت خوانندگان محترم را جلب کرده باشیم.
کودکان از طریق داستان ها و افسانه ها با حقایق و تجربه های زندگی آشنا می شوند. تأثیرپذیری از شخصیت های قصه، تقویت قدرت فهم و بیان، پرورش خلاقیت، آموزش زبان و افزایش گنجینه واژگان کودکان نیز از دیگر تأثیرهای آموزشی و تربیتی داستان سرایی به شمار می روند. در واقع داستان خلاقیت گسترده ای است که با آن هر فردی می تواند عقاید به ظاهر نامعقول را بازیابی و آن ها را جایگزین و استفاده سازنده از آن ها را مطرح کند.
داستان سرایی به مثابه تدبیری مداخله ای برای آموزش می تواند دانش آموزان را به کشف معنای منحصر به فرد بودن خود ترغیب کند و توانایی آن ها را برای برقراری ارتباط واقعی بین افکار و احساسات افزایش دهد. مهارت های کلامی می تواند توانایی دانش آموزان را برای حل و فصل اختلاف بین فردی به صورت آرام و توأم با بحث و گفت و گو افزون سازد. بیان داستان و نیز گوش فرا دادن به آن دانش آموزان را به بهره گیری از تخیلاتشان تشویق می کند. این تخیل قوی می تواند اعتماد به نفس و انگیزش شخصی را در دانش آموزان افزایش دهد، زیرا آنان خود را برای نیل به امیال و آرزوهایشان شایسته و توانا تصور می کنند.
قصه ها می تواند از نظر تربیت اجتماعی، عاطفی و اخلاقی در کودک نیز موثر واقع شوند
قصه ها می تواند از نظر تربیت اجتماعی، عاطفی و اخلاقی نیز موثر واقع شوند و بسیاری از مقررات، هنجارهای اجتماعی و دستورالعمل های زندگی را منتقل کنند. چگونگی روبرو شدن با مشکل ها، حل آن ها و بسیاری از الگوهای رفتاری در گروه ها و طبقه های مختلف اجتماعی و سنی در داستان ها بیان می شود. اگر والدین یا درمان گران قادر به فهم افکار سری کودک یا شناسایی احساس های پنهان او باشند، هر اندازه تفسیرهای انجام شده نیز درست باشند، باز این فرصت از کودک گرفته می شود که خود از طریق شنیدن پی در پی داستان و تفکر درباره آن به احساس رویارویی موفقیت آمیز با مشکل خود دست یابد. به همین دلیل است که رویکردهای داستانی به روان درمانی تأکید دارد و قصه ها در چگونگی رفتار و واقعیت های کودکان نقش موثری ایفا می نماید. قصه ها به کودکان راه حل هایی ارائه می دهند که غیرمنتظره و شگفت انگیز و در عین حال شدنی و مثبت هستند. تلاش پژوهش گران و درمان گران منجر به استفاده از ادبیات و قصه و قصه درمانی شده است.
مسئولیت پذیری واقعاً سخت است و برای خود من بسیار زمان برد تا بتوانم مسئولیت صدرصدی تمام جنبه های زندگیم را بپذیرم و از آن موقع به بعد شاهد رشد چشمگیری در زندگیم بوده ام.
تا به حال به این فکرد کرده اید که چرا مسئولیت پذیری تا این اندازه سخت است؟
چون برای ما خیلی راحت است که افراد و شرایط دیگر را مقصر بدانیم و وقتی این گزینه را انتخاب کنیم می پذیریم که دولت، افراد، و شرایط دیگر در زندگی من مقصر هستند و من تقصیری ندارم بنابراین لازم نیست هیچ اقدامی هم بکنم. اما اگر مسئولیت پذیر باشیم و بگوییم که مقصر اصلی خودم هستم کار برای ما سخت تر می شود چون باید اقداماتی را برای بهبود زندگی خودمان انجام دهیم.
پسر بچهی کنجکاوی متوجه شد که خورشید صبحها در آسمان ظاهر و شبها ناپدید میشود.
او حیران بود که خورشید به کجا میرود و برای همین سعی کرد غروب خورشید را کاملاً تماشا کند. اما باز هم نتوانست بفهمد خورشید به کجا میرود.
سپس متوجه شد که پرستارش هم صبحها سروکلهاش پیدا میشود و شبها میرود. روزی از پرستارش پرسید که شبها کجا میرود. پرستار پاسخ داد: «به خانهام میروم».
پسر بچه با ربط دادن آمدن و رفتن پرستارش به آمدن روز و شب نتیجه گرفت که رفتن پرستار سبب میشود خورشید هم به خانه برود.
***
به نظرم داستان سادهایست و در عینحال پُرتکرار.
اگر کودک را افراد یک جامعه در نظر بگیریم و رفت و آمد خورشید را رخ دادن پدیدههای مختلف تصور کنیم، میبینیم که این ماجرا بارها و بارها چه در طول تاریخ و چه در زندگی روزمرهی ما نیز تکرار شده و میشود.
رویدادی را میبینیم و بعد به سادهترین شکل ممکن برای آن تنها یک علت پیدا میکنیم.
اتفاقی چندین بار رخ میدهد میگردیم ببینم همزمان با آن و یا قبل و بعد از آن چه چیز دیگری اتفاق میافتد، سپس آن دو اتفاق را به سادهترین شکل ممکن به یکدیگر ربط میدهیم.
شاید این موارد در ابعاد و مسایل شخصی تبعات و هزینهی کمی داشته باشد ولی وقتی چنین تفکر و نگاهی گسترده میشود و یک جامعه را دربرمیگیرد، دیگر نمیتوان خیلی ساده از کنار آن گذشت.
اگر چنین سادهاندیشیها و تک بعدی دیدن پدیدههایی که اتفاق میافتد، در سطح وسیع و گستردهای وجود داشته باشد، و افراد نیز به آن سخت باور داشته باشند، حاصلش تعصبی خشک میشود.
تعصب راه بر راهحلهای دیگر میبندد و احتمال وجود آنها را صفر میداند.
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
شاد بودن هنر است گر به شادیه تو دلهایه دگر باشد شاد
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
ژاله اصفهانی
در حقيقت آموزش و پرورش به مثابه درختي تنومند است كه براي تغذيه و باروري ميوه هايش نيازمند استفاده از منابعي است كه با هماهنگي و مساعدت، موجبات رشد آن را فراهم مي آورند. از سوي ديگر عناويني چون خلاقيت نقادي و نقدپذيري، بارش فكري، مهارت هاي زندگي، تغذيه و بهداشت فردي و جمعي، مدرسه ي شاد زماني در مدارس عملياتي خواهد شد كه تمامي عناصر اين مجموعه به باور لازم برسند و تحول و تغيير را به عنوان يك اصل در نظر بگيرند. شادماني احساسي است كه زندگي را چيزي خوب مي داند. شادماني به مفهوم دوام لحظات شاد ديروز، روحيه ي سرخوش امروز و زمان دشوار فرد است. آنچه اشخاص آن را شادي تجربه مي كنند نه يك شادي زودگذر بلكه يك احساس عميق و اين باور است كه به رغم مشكلات امروز همه چيز خوب است،يا به خوبي برگزار خواهد شد
.انساني شاد است كه از زنده بودن خود احساس رضايت و خوشبختي كند،
زندگی فاطمه(س) چنان سرشار از جنبه های مهربانانه و عطوفت آمیز است که ذکر تمامی مصادیق آن مجالی دیگر
می طلبد اما می توان این جنبه ها را در چند دسته کلی خلاصه کرد و به هرکدام از آنها تا حدی اشاره نمود.
دوران کودکی فاطمه(س) سرشار از سختی ها و مرارت ها بود و البته این موضوع، اقتضای طبیعی بنای عظیمی بود که پدر وی قصد بنانهادن آن را داشت. اما با این حال عطوفتی که درفضای روابط بین افراد این خاندان موج می زد به حدی فضای خشونت بار عصر جاهلی را از مهر آکنده بود که ظرفیت اندک آدمیان تندخو، قدرت تحمل آن را نداشت. نمونه های بسیاری را در تاریخ دوران صدر اسلام می توان یافت که به پیامبر(ص) به خاطر محبت و علاقه
ای که به فرزندان و نزدیکان خود ابراز می کرده اعتراض شده است.
احادیث بیشماری درکتاب های مختلف ذکر شده است که نشان می دهد پیامبر(ص) آن قدر فاطمه(س) را می بوسیده که رشک و اعتراض دیگران برانگیخته می شده است.
طبری در «دلایل الامامه» آورده است: عایشه درحالی که پیامبر(ص) فاطمه(س) را می بوسید سر رسید و پرسید ایسول خدا آیا او را دوست داری؟ پیامبر(ص) فرمود: « به خدا قسم اگر شدت علاقه مرا به او می دانستی، او را بیشتر دوست می داشتی.
در زمان موسی علیه السلام خشکسالی پیش آمد!آهوان در دشت،
موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود!
داستان آموزنده «رازی برای شادی»
او ثروتمندترین فرد شهر بود، اما زندگی شادی نداشت. همۀ خویشاوندان و دوستانش از او قرض گرفته، اما هرگز پس نداده بودند. او از این موضوع خیلی غمگین بود. روزی خویشاوندان و دوستانش را به مهمانی دعوت کرده بود، اما در همان شب سارقان به خانه اش دستبرد زدند. او اصلا نمی فهمید مردم شهرش که او با آنها آن قدر مهربان بود، چرا با او چنین رفتاری می کنند.
بعد از این ماجرا او هر روز غمگین تر و غمگین تر می شد. تا این که روزی یک راهب پیر پس از سفری طولانی به خانۀ او رسید.
مرد ثروتمند حکایت رنج و ناراحتی اش را به راهب پیر گفت. راهب لبخندی زده و گفت: من رازی را در معبدی در بالای کوه گذاشته ام. آیا مایل هستی برای گرفتن آن با من بیایی؟ اما باید بدانی که راه خیلی دور است و باید هزینه و توشۀ کافی برای سفر با خود برداری.
او پذیرفت و از پی راهب به راه افتاد. راه واقعاً بسیار طولانی بود. آنها از چندین دهکده گذشتند و کوه ها و دره های زیادی را پشت سر گذاشتند. در راه با مردم فقیر زیادی برخورد می کردند و راهب معمولا از او می خواست که به آنها صدقه بدهد. پولی که مرد با خود برداشته بود، روز به روز کمتر می شد و او نگران می شد که اگر پولش ته بکشد، چه کار باید بکند.
راهب متوجه نگرانی او شد و گفت: نگران نباش. من به تو قول داده ام که بعد از رسیدن به معبد بالای کوه، با شادی به خانه بازگردی.
او پس از شنیدن حرف راهب، با طیب خاطر و بدون نگرانی همۀ پولش را در راه به مردم فقیر صدقه داد.
سرانجام آنها به معبد رسیدند. مرد با عجله و بلافاصله از راهب درخواست کرد که راز شادی را به او بدهد.
راهب گفت: من راز شادی را به تو داده ام.
او با تعجب زیاد گفت: کی چنین چیزی به من دادی؟ چرا من متوجه نشدم؟
راهب گفت: فعلاً که اینجا هستی، چند روزی در اینجا بمان.
مرد ناچار پذیرفت و چندین روز در معبد ماند. اما کم کم از برگزاری روزانۀ مراسم دعا خواندن و قرائت کتاب مقدس توسط راهب های بودایی احساس بی قراری و ناراحتی کرد. به راهب مراجعه کرد و از او خرج و توشه ای درخواست کرد تا بتواند به خانه و شهرش برگردد.
راهب این بار هم به او گفت: من خرج سفر تو را قبلاً داده ام.
مرد دیگر مطمئن شد که راهب پیر یک دروغگو است. با ناراحتی معبد را ترک کرد و از دامنۀ کوه سرازیر شد. بعد از کمی طی راه، دیروقت شد. او خسته و گرسنه بود اما هیچ پولی نداشت و نمی دانست چه کار باید بکند.
در این هنگام دهقان پیری او را دید و گفت: شما همان کسی هستید که به من کمک کردید. اینجا چه کار می کنید؟
مرد به خاطر نیاورد که کی به این پیرمرد کمک کرده است. دهقان پیر با او مثل خویشاوند خود برخورد کرد و شب او را در خانه اش مهمان کرد.
روز بعد، مرد به راهش ادامه داد. در راه وقتی به مشکلی بر می خورد، افرادی که قبلاً به آنها کمک کرده بود، به دادش رسیدند. وقتی سرانجام بدون هیچ پولی، اما شاد و خوشحال به خانه اش رسید، ناگهان متوجه شد که پیرمرد راست می گفت و راز شادی را به او داده است. آن راز ساده این بود که اگر با شادی و طیب خاطر به دیگران کمک کنی، این شادی و خوشحالی خیلی زود به خودت باز می گردد. مرد ثروتمند به خاطر آورد که در گذشته، همیشه به امید جبران شدن، به دیگران کمک می کرد و همین انتظار و برداشت نیز به خودش بر می گشت.
منبع:bartarinha.ir
معرفی الگوهای مناسب علمی، ورزشی، فرهنگی به دانش آموزان
توجه به بهداشت روانی و جسمی دانش آموزان
برگزاری جنگ خنده در مراسم صبحگاهی یا اعیاد که با گفتن لطیفه های مناسب و اخلاقی باعث ایجاد شور و نشاط و تخلیه هیجانی می شود.
ایجاد تابلوی اعلانات تحت عنوان ایستگاه خنده که شامل شعرهای شادی آفرین و لطیفه های مناسب می باشد.
به پا گر خَلَد خاری آسان برآید-
چه سازم به خاری که در دل نشیند!
از لحظهای که خبر فاجعه ترور سردار قاسم سلیمانی را شنیدم، مفهوم این عبارات بالا ذهنم را رها نمیکند: چه سازم به خاری که در دل نشیند؟ و ازخود می پرسم آیا این است سرنوشت همه فرزندان شایسته این آب و خاک، با هر اندیشه و هرگرایشی؟ انهدام؟
باری… ایران بار دیگر یکی از فرزندان شایسته خود را با دریغ تمام، از دست داد. شخصیتی که سدٌی سترگ در برابر خون آشامان داعش برآورد و مرزهای کشور ما را از نکبت حضور آنان ایمن داشت. من نیز در اندوه عمیق ازدست دادن آن انسانی که شخصاً دورادور دوست می داشتمش، سوگوارم.
به پا گر خَلَد خاری آسان برآید-
چه سازم به خاری که در دل نشیند!
از لحظهای که خبر فاجعه ترور سردار قاسم سلیمانی را شنیدم، مفهوم این عبارات بالا ذهنم را رها نمیکند: چه سازم به خاری که در دل نشیند؟ و ازخود می پرسم آیا این است سرنوشت همه فرزندان شایسته این آب و خاک، با هر اندیشه و هرگرایشی؟ انهدام؟
باری… ایران بار دیگر یکی از فرزندان شایسته خود را با دریغ تمام، از دست داد. شخصیتی که سدٌی سترگ در برابر خون آشامان داعش برآورد و مرزهای کشور ما را از نکبت حضور آنان ایمن داشت. من نیز در اندوه عمیق ازدست دادن آن انسانی که شخصاً دورادور دوست می داشتمش، سوگوارم.
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
شاد بودن هنر است گر به شادیه تو دلهایه دگر باشد شاد
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
ژاله اصفهانی
در حقيقت آموزش و پرورش به مثابه درختي تنومند است كه براي تغذيه و باروري ميوه هايش نيازمند استفاده از منابعي است كه با هماهنگي و مساعدت، موجبات رشد آن را فراهم مي آورند. از سوي ديگر عناويني چون خلاقيت نقادي و نقدپذيري، بارش فكري، مهارت هاي زندگي، تغذيه و بهداشت فردي و جمعي، مدرسه ي شاد زماني در مدارس عملياتي خواهد شد كه تمامي عناصر اين مجموعه به باور لازم برسند و تحول و تغيير را به عنوان يك اصل در نظر بگيرند. شادماني احساسي است كه زندگي را چيزي خوب مي داند. شادماني به مفهوم دوام لحظات شاد ديروز، روحيه ي سرخوش امروز و زمان دشوار فرد است. آنچه اشخاص آن را شادي تجربه مي كنند نه يك شادي زودگذر بلكه يك احساس عميق و اين باور است كه به رغم مشكلات امروز همه چيز خوب است،يا به خوبي برگزار خواهد شد
.انساني شاد است كه از زنده بودن خود احساس رضايت و خوشبختي كند،
زندگی فاطمه(س) چنان سرشار از جنبه های مهربانانه و عطوفت آمیز است که ذکر تمامی مصادیق آن مجالی دیگر
می طلبد اما می توان این جنبه ها را در چند دسته کلی خلاصه کرد و به هرکدام از آنها تا حدی اشاره نمود.
دوران کودکی فاطمه(س) سرشار از سختی ها و مرارت ها بود و البته این موضوع، اقتضای طبیعی بنای عظیمی بود که پدر وی قصد بنانهادن آن را داشت. اما با این حال عطوفتی که درفضای روابط بین افراد این خاندان موج می زد به حدی فضای خشونت بار عصر جاهلی را از مهر آکنده بود که ظرفیت اندک آدمیان تندخو، قدرت تحمل آن را نداشت. نمونه های بسیاری را در تاریخ دوران صدر اسلام می توان یافت که به پیامبر(ص) به خاطر محبت و علاقه
ای که به فرزندان و نزدیکان خود ابراز می کرده اعتراض شده است.
احادیث بیشماری درکتاب های مختلف ذکر شده است که نشان می دهد پیامبر(ص) آن قدر فاطمه(س) را می بوسیده که رشک و اعتراض دیگران برانگیخته می شده است.
طبری در «دلایل الامامه» آورده است: عایشه درحالی که پیامبر(ص) فاطمه(س) را می بوسید سر رسید و پرسید ایسول خدا آیا او را دوست داری؟ پیامبر(ص) فرمود: « به خدا قسم اگر شدت علاقه مرا به او می دانستی، او را بیشتر دوست می داشتی.
در زمان موسی علیه السلام خشکسالی پیش آمد!آهوان در دشت،
موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود!
داستان آموزنده «رازی برای شادی»
او ثروتمندترین فرد شهر بود، اما زندگی شادی نداشت. همۀ خویشاوندان و دوستانش از او قرض گرفته، اما هرگز پس نداده بودند. او از این موضوع خیلی غمگین بود. روزی خویشاوندان و دوستانش را به مهمانی دعوت کرده بود، اما در همان شب سارقان به خانه اش دستبرد زدند. او اصلا نمی فهمید مردم شهرش که او با آنها آن قدر مهربان بود، چرا با او چنین رفتاری می کنند.
بعد از این ماجرا او هر روز غمگین تر و غمگین تر می شد. تا این که روزی یک راهب پیر پس از سفری طولانی به خانۀ او رسید.
مرد ثروتمند حکایت رنج و ناراحتی اش را به راهب پیر گفت. راهب لبخندی زده و گفت: من رازی را در معبدی در بالای کوه گذاشته ام. آیا مایل هستی برای گرفتن آن با من بیایی؟ اما باید بدانی که راه خیلی دور است و باید هزینه و توشۀ کافی برای سفر با خود برداری.
او پذیرفت و از پی راهب به راه افتاد. راه واقعاً بسیار طولانی بود. آنها از چندین دهکده گذشتند و کوه ها و دره های زیادی را پشت سر گذاشتند. در راه با مردم فقیر زیادی برخورد می کردند و راهب معمولا از او می خواست که به آنها صدقه بدهد. پولی که مرد با خود برداشته بود، روز به روز کمتر می شد و او نگران می شد که اگر پولش ته بکشد، چه کار باید بکند.
راهب متوجه نگرانی او شد و گفت: نگران نباش. من به تو قول داده ام که بعد از رسیدن به معبد بالای کوه، با شادی به خانه بازگردی.
او پس از شنیدن حرف راهب، با طیب خاطر و بدون نگرانی همۀ پولش را در راه به مردم فقیر صدقه داد.
سرانجام آنها به معبد رسیدند. مرد با عجله و بلافاصله از راهب درخواست کرد که راز شادی را به او بدهد.
راهب گفت: من راز شادی را به تو داده ام.
او با تعجب زیاد گفت: کی چنین چیزی به من دادی؟ چرا من متوجه نشدم؟
راهب گفت: فعلاً که اینجا هستی، چند روزی در اینجا بمان.
مرد ناچار پذیرفت و چندین روز در معبد ماند. اما کم کم از برگزاری روزانۀ مراسم دعا خواندن و قرائت کتاب مقدس توسط راهب های بودایی احساس بی قراری و ناراحتی کرد. به راهب مراجعه کرد و از او خرج و توشه ای درخواست کرد تا بتواند به خانه و شهرش برگردد.
راهب این بار هم به او گفت: من خرج سفر تو را قبلاً داده ام.
مرد دیگر مطمئن شد که راهب پیر یک دروغگو است. با ناراحتی معبد را ترک کرد و از دامنۀ کوه سرازیر شد. بعد از کمی طی راه، دیروقت شد. او خسته و گرسنه بود اما هیچ پولی نداشت و نمی دانست چه کار باید بکند.
در این هنگام دهقان پیری او را دید و گفت: شما همان کسی هستید که به من کمک کردید. اینجا چه کار می کنید؟
مرد به خاطر نیاورد که کی به این پیرمرد کمک کرده است. دهقان پیر با او مثل خویشاوند خود برخورد کرد و شب او را در خانه اش مهمان کرد.
روز بعد، مرد به راهش ادامه داد. در راه وقتی به مشکلی بر می خورد، افرادی که قبلاً به آنها کمک کرده بود، به دادش رسیدند. وقتی سرانجام بدون هیچ پولی، اما شاد و خوشحال به خانه اش رسید، ناگهان متوجه شد که پیرمرد راست می گفت و راز شادی را به او داده است. آن راز ساده این بود که اگر با شادی و طیب خاطر به دیگران کمک کنی، این شادی و خوشحالی خیلی زود به خودت باز می گردد. مرد ثروتمند به خاطر آورد که در گذشته، همیشه به امید جبران شدن، به دیگران کمک می کرد و همین انتظار و برداشت نیز به خودش بر می گشت.
منبع:bartarinha.ir
پیشنهاد به مشاوران، مربیان پرورشی
معرفی الگوهای مناسب علمی، ورزشی، فرهنگی به دانش آموزان
برگزاری جنگ شادی خانوادگی در مدرسه
برگزاری برنامه های صبحگاهی بانشاط و پربار همراه با موسیقی و ورزش
میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.
پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!
کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر.!!!
و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت.
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!
معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم.
این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !
درباره این سایت